پیش از هر چیز برایت آرزومندم که به خوبی ها عشق بورزی
و نیکان و نیکویی ها نیز به تو روی بیاورند .
آرزو دارم دوستانی داشته باشی ،
برخی نادوست و برخی دوست دار
که دست کم ، یکی در جمعشان
مورد اعتمادت باشد .
چون زندگی بدین گونه است ،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی ،
نه کم و نه زیاد ، درست به اندازه ،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهند ،
که دست کم یکی از آن ها اعتراضش ، به حق باشد ،
تا زیاده به خودت غرّه نشوی .
هم چنین ، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند
که این کار ساده ای است
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ می کنند .
امیدوارم به پرنده ای دانه بدهی و به آواز مرغ سحری گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهی اش را سر می دهد .
چرا که از این راه
احساسی زیبا خواهی یافت ، به رایگان .
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بیفشانی ،
هر چند خرد بوده باشد
و با روییدنش همراه شوی
تا دریابی چه قدر زندگی در یک درخت جریان دارد .
آرزومندم اگر به پول و ثروتی رسیدی ،
آن را پیش رویت بگذاری و بگویی : این دارایی من است .
فقط برای این که آشکار شود کدامتان ارباب دیگری است !
آری ، پول ارباب بدی است امّا خدمتگزار خوبی است .
و در پایان برایت ای مهربان ، آرزومندم
همواره دوستی خوب و یک دل داشته باشی
تا اگر فردا آزرده شدی یا پس فردا شادمان گشتی ،
با هم از عشق سخن بگویید و دوباره شکوفا شوید .
ویکتور هوگو ، با اندکی تغییر
من دلم میخواهد
خانهای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو...؛
هر کسی میخواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست...
بر درش برگ گلی میکوبم
روی آن با قلم سبز بهار
مینویسم ای یار
خانهی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
" خانه دوست کجاست ؟ "
(( فریدون مشیری ))
در سمت توام
دلم باران ، دستم باران
دهانم باران ، چشمم باران
روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم ...
هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند
یاد تو کوران می کند ...
هر اسم تو را که صدا می زنم
ماه در دهانم هزار تکه می شود ...
کاش من همه بودم
کاش من همه بودم
با همه دهان ها تو را صدا می زدم ...
کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عازم توام ...
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
زندگی با توست
زندگی همین حالاست...
زندگی همین حالاست...
محمد صالح علاء
از آب و باد و صحرا |
از آسمان زیبا |
از آن کبوترى که |
نشسته بر بام ما |
پرسیدم و شنیدم |
راز وجود آنها |
این قصه را مى گفتند |
امّا نه با زبانها |
نیافریده ما را |
به جز خداى یکتا |
ما بنده خداییم |
امّت مصطفایم |
امام و رهبر ما |
باشد على والا |
کتاب ما قرآن است |
که رهنماى جان است |
آیین ما اسلام است |
در عظمت تمام است |
کعبه ما معبد ماست |
قبله و مقصد ماست |
نماز چون گذاریم |
رو سوى قبله آریم |
نماز رکن دین است |
شیرین و دلنشین است |
هر کس که با نماز است |
همیشه سرفراز است |
نماز آرد سعادت |
دهد جان را طراوت |
مشو اى طفل عاقل |
ز حق یک لحظه غافل |
مکن کاهل نمازى |
که مى ترسم ببازى |
نماز اساس دین است |
مسلمانى در این است |
آغاز سال نو
با شادی و سرور
هم دوش و هم زبان
حرکت به سوی نور
آغاز مدرسه
فصل شکفتن است
هر زنگ مدرسه
بیداری من است
در دل دارم امید...بر لب دارم پیام
همشاگردی سلام....همشاگردی سلام
مهر از افق دمید
فصلی دگر رسید
فصل کلاس و درس
ما را دهد نوید
در دل دارم امید...بر لب دارم پیام
همشاگردی سلام...همشاگردی سلام
ای در کنار ما٬آموزگار ما
چون شمع روشنی در روزگار ما
روشن زنور توست٬کاشانه ی دلم
در زندگی توئی حلال مشکلم
در دل دارم امید...بر لب دارم پیام
همشاگردی سلام...همشاگردی سلام
فردا از آن توست٬ ای نسل چاره ساز....
با یاری خدا آینده را بساز
فردای روشن است٬ با وحدت کلام
از ما تورا درود....از ما تورا سلام
همشاگردی سلام...هم شاگردی سلام