ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دیگر کم کم صدای پایش را می شنوم . صدای پای ماه دوستی ها ، مهر را می گویم .
هیاهو ، شور ، شوق ، اشتیاق و زنگ مدرسه ها همه مرا به خود می خوانند .
بوی خاک باران خورده . طی مسیر مدرسه در سرما و گرما ...
روزهای پر از هدف و تلاش . تلاشی برای آینده خودمان . فرقی نمی کند معلم باشی ، استاد و یا دانش آموز و دانشجو . هر چه که هست ، هدف داری برای خودت ، برای آینده ات .
این به این معنا نیست که در تابستان این اهداف را گم کرده ای ؛ نه ، هرگز .
فقط کمی ، کم رنگ شده اند .
چرا ؟ چون به کمی استراحت نیاز داری .
استراحتِ همراه با تفکر . مرور گذشته و رفع نقص های شخصی . کامل شدن و رسیدن به نقطه اوج برای شروعی دوباره ، با انگیزه و توان بیشتر .
تابستان با همه گرما و شور و شادی ، بی خیالی ها و سفرها رو به اتمام است . تابستانی که در اواسط خرداد با همه وجود منتظرش بودیم ؛ اینک روزها و لحظه های آخر خود را نفس نفس زنان می گذراند .
چند هفته ای می شود که شهرها و بازارها رنگ و بویی دیگر گرفته اند . لحظه های آخر مسافرت های تابستانه ، شوق خرید مدارس . همه و همه حال و هوای خود را دارد .
کاش من هم کودکی بودم و در این هیاهوها گم می شدم . لحظه ای برای خود بودم . وای که این عمر چه زود می گذرد ، های دنیا ، قدری درنگ کن ؛ تاب نفس کشیدن ندارم ، قدری دست بدار .
در پس این دلتنگی ها تنها به چیزی دل بسته ام که امید را در دلم روشن و زنده نگاه می دارد ؛ و آن هم آمدن مهر و بودن میان کودکانی پر از نشاط است ، کودکانی که با نگاهشان تو را پر از محبت و انرژی می کنند .
کودکانی که با تمام شیطنتهایشان خسته ات می کنند ولی تو بعد از لحظه ای ابرو در هم کشیدن به آن ها لبخند می زنی ؛ چرا ؟ آخر قلبشان کوچک است و شاید قلب تو کوچک تر از آن ها. گاهی وقت ها هنگام عصر نمی توانی بر روی پایت بند باشی اما باز هم شوق فرا رسیدن صبح دیگر و حضور میان این همه انرژی را داری .
نمی دانم چرا ، اما احساس می کنم می توانم کودکیم را در
میان کودکانی که قلبشان از آب زلال تر است بیابم و دوباره کودک بشوم ، کودکی را از
سر بگیرم . نو شوم ، زنده شوم ...
منتظرم ، بی صبرانه منتظرم ...