همشاگردی های مهربان

همشاگردی های مهربان

مجموعه ای از فعالیتهای علمی و عملی دانش آموزان پایه پنجم
همشاگردی های مهربان

همشاگردی های مهربان

مجموعه ای از فعالیتهای علمی و عملی دانش آموزان پایه پنجم

خبرهای جدید کلاس ما

سلام . 

در این دو هفته بعد از تعطیلات سال نو خبرها و فعالیت های ما در کلاس زیاد بوده . 

چند تایی رو نام می برم ؛ یکی از کارهای ما اینه که هر کدوم از پسرها به نوبت (از رو شماره کلاسی) هر روز با یک بیت شعر در کلاس حاضر میشه و پس از نوشتنش بر روی تخته ، شعرش رو برای کلاس می خونه و تا جایی که می تونه شعر رو معنی می کنه و مورد استفاده اون رو هم میگه (بعضی شعرها در زمان و موارد خاص ، مثل ضرب المثل ها بیان میشن . ) 

این کار رو همه دوست دارن و بدون هیچ دردسری در حال انجام هست . (خدا رو شکر)

فعالیت بعدی درست کردن یک کتاب داستان هست . البته این کتاب داستان هدف های رفتاری در سه عنوان درسی رو در نظر داره . 

موضوع داستان در خصوص ایثار و فداکاریست (مربوط به مدنی) ، داستان رو خود دانش آموز نوشته و نگارشش پای خودش بوده (با اهداف نگارشی ، بنویسیم) و نهایتا صفحه آرایی ، طراحی جلد و خلاقیت لازم برای ارائه یک کتاب داستان خوب (اهداف درس هنر) .

تا فردا همه بچه ها کتاب هاشون رو تحویل میدن و بعد از یک بررسی مفصل از بین تمام کتاب ها 5 یا 3 تا از اون ها رو انتخاب می کنم (این تعداد باید انتظارات لازم رو برآورده کرده باشند) و در کلاس پس از بازخوانی توسط خود پسرها امتیازدهی انجام میشه و نهایتا با توجه به میانگین امتیازها ، کتاب داستانی که بیشترین امتیاز رو داره برنده خواهد بود .

البته متن کتاب برنده در وبلاگ ثبت خواهد شد و در صورت امکان عکس هایی هم خواهد داشت و همچنین شخص برنده جایزه ای به رسم یادبود دریافت خواهد کرد .

اتفاق دیگه هم مربوط به مسابقات ورزشی درون مدرسه هست که بچه ها در گروه های مختلف ورزشی ثبت نام کردند و مشغول رقابت هستند که امیدواریم پسرهای اتاق درس یاسین با لذت بردن از این فعالیت ها به پیروزی های دلچسب برسند و خدای نکرده با حسادت و ندونم کاری لذت این لحظات رو خراب نکنند . 


با آرزوی موفقیت برای همه پسرهای خوب اتاق درس یاسین

زندگی خواب لطیفی است...

زندگی خواب لطیفی است که گل می بیند

اضطراب و هیجانی است که انسان دارد

زندگی کلبه ی دنجی است که در نقشه خود

دو سه تا پنجره رو به خیابان دارد

گاه با خنده عجین است و گهی با گریه

گاه خشک است و گهی شر شر باران دارد

زندگی مرد بزرگی است که در بستر مرگ

به شفابخشی یک معجزه ایمان دارد

زندگی حالت بارانی چشمان تو است

که در آن قوس و قزح های فراوان دارد

زندگی آن گل سرخی است که تو می بویی

یک سرآغاز قشنگی است که پایان دارد

سلام ای غریبه ی همیشگی!

این شعر زیبا رو ماهان عزیز در پاسخ به پست قبل برای ما فرستادند و از آنجا که زیباست، دلم نیامد در بخش نظرات باقی بماند. امیدوارم شما هم خوشتان بیاید.

سلام ای غریبه ی همیشگی! 

مرا که می شناسی؟ 

منم همان که با تو همکلاسی ام 

همان که با تو سال ها 

مسافر غریب راه بوده است 

و رد پای چشم های هردومان 

به سوی تخته ی سیاه بوده است 

من و تو سال های سال 

کنار هم نشسته ایم 

ولی هنوز دست هایمان غریبه مانده اند 

وچشم هایمان برای هم 

ترانه های دوستی نخوانده اند 

میان ما 

همیشه یک پل شکسته بوده است 

و دست هایمان برای یک شروع 

همیشه خسته بوده است 

نگاه ما برای هم 


همیشه مثل یک علامت سوال 

مانده است 

و این جدایی غریب 

هزار خط فاصله نشانده است 

تو تا به حال 

حساب کرده ای اگر 

دودست از دودست کم شود 

جوابمان همیشه صفر می شود؟ 

همیشه صفر

به هیچ کس نگو که من برای تو 

دلم همیشه تنگ می شود 

و هر زمان که غایبی 

دلم هزار راه می رود 

هزار رنگ می شود ! 

تو تا به حال 

حساب کرده ای 

دودست 

ضرب در دودست 


چهار دست می شود؟ 

چقدر ساده است حل مسئله! 

اگر چه سال هاست ما 

برای حل آن کنار هم نشسته ایم 

و آخرش طلسم مان شکست 

و تا ابد، علامت سوال محو شد... 

مجددا سلام آشنای لحظه های من! 

از این به بعد 

مرا به نام کوچکم صدا بزن ...

پا به پای کودکی هایم بیا...

 پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو

بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما

قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ 

غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت

هرکسی رنگ خودش, بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟

حال ما را از کسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟

حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟

هرکجایی, شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان

باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!

ای رفیق روزهای گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد!

سروده دکتر مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی

آرزو

پیش از هر چیز برایت آرزومندم که به خوبی ها عشق بورزی


و نیکان و نیکویی ها نیز به تو روی بیاورند .


آرزو دارم دوستانی داشته باشی ،


برخی نادوست و برخی دوست دار


که دست کم ، یکی در جمعشان


مورد اعتمادت باشد .


چون زندگی بدین گونه است ،


برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی ،


نه کم و نه زیاد ، درست به اندازه ،


تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهند ،


که دست کم یکی از آن ها اعتراضش ، به حق باشد ،


تا زیاده به خودت غرّه نشوی .


هم چنین ، برایت آرزومندم صبور باشی


نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند


که این کار ساده ای است


بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ می کنند .


امیدوارم به پرنده ای دانه بدهی و به آواز مرغ سحری گوش کنی


وقتی که آوای سحرگاهی اش را سر می دهد .


چرا که از این راه


احساسی زیبا خواهی یافت ، به رایگان .


امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بیفشانی ،


هر چند خرد بوده باشد


و با روییدنش همراه شوی


تا دریابی چه قدر زندگی در یک درخت جریان دارد .


آرزومندم اگر به پول و ثروتی رسیدی ،


آن را پیش رویت بگذاری و بگویی : این دارایی من است .


فقط برای این که آشکار شود کدامتان ارباب دیگری است !


آری ، پول ارباب بدی است امّا خدمتگزار خوبی است .


و در پایان برایت ای مهربان ، آرزومندم


همواره دوستی خوب و یک دل داشته باشی


تا اگر فردا آزرده شدی یا پس فردا شادمان گشتی ،


با هم از عشق سخن بگویید و دوباره شکوفا شوید .

ویکتور هوگو ، با اندکی تغییر